محل تبلیغات شما

چند (۴) روز پیش بابا گفت

موبایل را روی ساعت ۲ تنظیم کردم که دارو بخورم، وقتی زنگ خورد زنگو قطع کزدم و چشممو بستم. دیدم دارم توی حیاط خونه (البته این خونه نبود، حالت خونه مثل خونه خ۲۰ پشت به آفتاب بود، یعنی مقابل این خونه) لباس روی سیم پهن می‌کردم. ماما سرشو از در آورد داخل و گفت چکار می‌کنی؟ (تا نیم‌تنه‌ اومد داخل)

بابا گفت نمی‌دونم چی جواب دادم، فقط صدا کردم مینو، مژگان، مژده بیایین! ماماتون اومده!

ولی صدامو نشنیدین.

 

۳ شب پیش هم آجئ مینو خواب دید  توی اتاق مژگانه و مژگان پشت سرشه. مامد میاد دم در خیلی آروم نگاد می‌کنه. آجی با خوشحالی میگه ماما اومدی.

بعد میگه حالا که اومدی، بمون پیشمون، نرو!

گفت نه، باید برم

پرسید اونجا جات خوبه؟ گفت آره، خوبه

خوابهای ماماجان ۹

خوابهای ماماجان ۸

آخرین روز حضور ماماجان در منزل

خونه ,داخل ,میگه ,ماما ,توی ,روی ,این خونه ,دید  توی ,توی اتاق ,مینو خواب دید  ,آجئ مینو خواب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کار تحقیقی حقوق آموزش شیرین با لیموشیرین hoo معتاد